باز به فریاد غمم گوش بدهکار نیست
هیچ کسی همنفسم غیر طلبکار نیست
مشتری گریه زیاد است که درشهر ما
خنده ای از پنجره برصورت دیوار نیست
حرف غریبم نبردراه بجایی که هیچ
دوست همصحبت و همراه و خریدار نیست
یوسفم از چاه حسد آمده بیرون ، ولی
چشم زلیخا نظری جانب بازار نیست
مثل من افتاده بسی در دل این شهر هست
مثل تو دست کمکی یار و مدد کار نیست
طعنه مرا میزنی از اینکه خطا کرده ام
باخبر هستی که (جهان را گل بی خار نیست)
بار خدایا بفرست از کرمت ماه نو
چونکه امیدم بجز آن مه به شب تار نیست)
مهدی زکی زاده 8/11/92
کلمات کلیدی:
در جوی تو ،آب رفته ،برمیگردد
نزد تو ،بدل به خیر،شر میگردد
یارب ،شب ناتمام ما غمزدگان
در پرتو مهر تو سحر میگردد
گفتند کلید قفلمان را دارند
دیدیم که باز ... بسته تر میگردد
لب های ترک نشان خشکیده ی ما
عمریست به اشک دیده ،تر ،میگردد
دیگی که برای عده ای میجوشد
یارب ، تو نظر کنی ،دمر میگردد
البته برای آنکه بخت است سیاه
درشام زفاف ، عروس ، نرمیگردد
مهدی زکی زاده 4/11/92
جز در مقابل تو قدم خم نمی شود
باسجده بر تو ارزش من کم نمی شود
وقتی دلیل خدمت انسان عبادت است
هرکس نکرد عبادتت آدم نمی شود
هرچند میشود گره هایی به عقل باز
بی دست عشق ،مفت و مسلم نمی شود
خوشتر نماز اول وقت است و باحضور
هرچشمه به حرمت زمزم نمی شود
سجاده ات و صورتت از اشک خیس کن
هرسبزه چونکه لایق شبنم نمی شود
بعد از نماز و عرض ارادت ،بخواه ،چون
الا به دوست زخم تو مرهم نمی شود
مهدی زکی زاده 27/10/92
++++++++++++++++++++++
نیستم آبی که رفت از جوی تو
عاقبت برگشت دارم سوی تو
همچو ابراهیم دارم آرزو
یک نظر برقامت دلجوی تو
میگذارم روبرویم آینه
تابیاندازم نظر بر روی تو
بید مجنون را که باد آرد برقص
چشم اندازم شود گیسوی تو
یوسف از چاه حسادت شدرها
تا بدست آورد تار موی تو
بانسیم نوبهار از هرگلی
میتراود شمه ای از بوی تو
در دم عیسا و موسایی عصا
نیست جز هنگامه ی جادوی تو
آیه آیه بر لب ختم رسل
جاری است آوای گفتگوی تو
هروجب از آسمان ها و زمین
نیست خارج از حدود کوی تو
از رگ گردن به من نزدیکتر
ازچه رو باشم به جستجوی تو
مومن صادق خدایی گونه است
جسم و جانش چون شود همسوی تو
معلم با خوداندیشید- زهرا-
نکرده است تمرین درس((بابا))
ازآنرو درنگاهش اشک دارد
و دارد میکند این پا و آن پا
و- زهرا-کیف خود آرام وا کرد
و با دقت نگه میکرد آنرا
درآورد دفتری با جلد لاله
و عکسی را میانش کرد پیدا
.
.
.
وچشمان معلم نیز لرزید
کلاس آنلحظه شد پرشور و زیبا
بروی تخته باخطی شکسته
نوشت:(یادشهیدان هست با ما)
مهدی زکی زاده قریه علی 29/10/92
لاله را اندوهی از پاییز نیست
خاکریزی را غم جالیز نیست
خاطرات تیر و تکبیر و حضور
مرد میدان را ملال انگیز نیست
رفت اگر گمنام درآغوش خاک
عاشقی را- نام – دست اویز نیست
تکه ای پیراهن و یک جانماز
زخم دل را مرهمی ناچیز نیست
هیچ شعری چون شهادت نامه اش
واجد احساس شوق انگیز نیست
مهدی زکی زاده 23/10/92
بیش از چهار ماه است دارم حقوق غایب
یارب مخواه کس را مخدوم بی مواجب
وقتی مقام مافوق خدمت کند الهی!!!
برماست ((بی حقوقی)) ازجمله ی مواهب
اینگونه آزماییم ((وجدان کاری)) خویش
اهل و عیال را نیز آموزش مکاسب
تا اینکه بیش از اینها خادم به خلق باشم!!
بارب نصیب من کن یک منصب مناسب
البته جای شکرش باقیست((شغل دارم))
خدمتگزار مردم ،نه نوکر اجانب!!!
حالا که مثل(ب-ز) خدمتگزاری ام نیست
یارب دلاری ام کن ((من حیث لا یحاسب))
دعا بفرمایید
مهدی زکی زاده 22/10/92
یوسفی چون تو عجب نیست زلیخا شدنم
ارزد این عشق به پیش همه رسوا شدنم
الطفاتت به همه هست و نداری بر من
درد سختی ست بدنبال مداوا شدنم
بسته ام بر سر زلف تو دخیل دل خود
وفقط هست به دست تو سر وا شدنم
پیش چشمان تو قایم شدنم بازی نیست
آرزومند به چشمان تو پیدا شدنم
نیست تقدیر من این فاصله ،تقصیر من است
تا رسم بر تو به جان در پی برپا شدنم
((مهدی زکی زاده17/10/92))